مروری کوتاه بر خاطرات
فرشته کوچولوم .عشقم وقتی که بدنیا اومدی دنیای من و بابایی و زیباتر کردی و عشقمون با وجود تو رنگ و معنایی تازه تر پیدا کرد.من وبابایی هر روزمون و با توکل به خدا وبه عشق با تو بودن اغاز میکردیمو اغاز میکنیم.پانیذم دختر صبورو مهربونم تو بر خلاف بعضی از نی نی های دیگه اصلا غرغرو نبودی وتا ٦ماه اول بدنیا اومدنت همش لالا میکردیاما بعد از اون به خاطر اینکه دندونات به سختی یعنی با درد فراوون در میومدن خوابت شبها کمتر شد حتی گاهی من و شما یا همراه بابایی تا صبح بیدار میموندیم تا اینکه به لطف خدای مهربون یکی یکی و به تدریج اون دندونای خوشکلت در اومدن وهمزمان با رشد دندونات بعد از سینه خیز رفتن و چهار دست و پا راه رفتن کم کم وباز هم به لطف وکمک پروردگار شروع کردی به تاتاتی راه رفتن .دختر نازم علاوه بر راه رفتنت که زود انجامش دادی حرف زدنت هم سریع بود و خیلی زود تونستی کلمه بگی و بعد جمله بسازی و با حرف زدنهای شیرینت بیشتر دل من و بابایی و ببری حتی بابا جون و مامان جون هر روز زنگ میزدن تا صدای نازت و بشنونن و البته هنوز هم هر روز حتما باید باهات صحبت کنن.چند تا از کلماتی که میگفتی اینها بودن شلوار:لبلاب. جوراب:جوجاب. کاپشن: تاپشی
چند تا از کتابهایی که حفظ کرده بودی(گلدونه.خطرناکه حسن . توی ده شلمرود ...)بودنالبته زمانی این شعرها رو حفظ کردی که من از شیر گرفته بودمت و برای اینکه بتونی بخوابی برات کتاب شعر میخوندم والبته این عادت خوبو هنوزم که ماشا الله ٣ سال و هشت ماهه شدی داری وهر شب باید برات کتاب بخونم تا لالا کنی.
و اما از شیر گرفتنت که خودش قضیه ای جدا داره.پانیذم تا دقیقا ٢ سالگی شیر خوردی و از هر غذایی برات لذت بخش تر بود اما روزی که شیر و ازت گرفتم به خاطر خصوصیت صبوریت تا شب هیچی نگفتی اما شب بغضت ترکید اونقدر گریه کردی که تا صبح با بابایی تو خیابونا دور میزدیم تو گریه میکردی و منم همرات گریه میکردم وهر چی سعی میکردم شیر تو شیشه بهت بدم لج کرده بودی و شیشه و نمیخوردی از اون به بعدم تا حالا حتی شیر پاستوریزه نمیخوری
عزیز دلم دوست داشتم تمام این مطالبو قبلا برات مینوشتم که تاریخ همش و داشته باشی اما باز هم خدا رو شکر که الان متوجه شدم و برات وبلاگ درست کردم وبهت قول میدم از این به بعد هر خاطره یا کار خوبتو تو وبلاگت بنویسم.دوستت دارم عشقم