پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 8 روز سن داره

پانیذ عشق بابا ومامانی

مروری کوتاه بر خاطرات

فرشته کوچولوم .عشقم وقتی که بدنیا اومدی دنیای من و بابایی و زیباتر کردی و عشقمون با وجود تو رنگ و معنایی تازه تر پیدا کرد.من وبابایی هر روزمون و با توکل به خدا وبه عشق با تو بودن اغاز میکردیمو اغاز میکنیم.پانیذم  دختر صبورو مهربونم تو بر خلاف بعضی از نی نی های دیگه اصلا غرغرو نبودی وتا ٦ماه اول بدنیا اومدنت همش لالا میکردی اما بعد از اون به خاطر اینکه دندونات به سختی یعنی با درد فراوون در میومدن خوابت شبها کمتر شد حتی گاهی من و شما یا همراه بابایی تا صبح بیدار میموندیم تا اینکه به لطف خدای مهربون یکی یکی و به تدریج اون دندونای خوشکلت در اومدن وهمزمان با رشد دندونات بعد از  سینه خیز رفتن و چهار دست و پا راه رفتن کم کم وباز هم به...
7 دی 1391

قشنگترین روز زندگیم

     عزیز مامانی عمرم  زیباترین روز زندگی من و بابایی   روز تولدته. در تاریخ ١٠/٠٢/٨٨ خدای بزرگ و مهربون یه فرشته کوچولو یه پری دریایی یه دختر ناز و قشنگ بهمون داد و بابایی اسم این هدیه اسمونی و پانیذ گذاشت.دختر نازم نمیدونی وقتی به هوش اومدم برای اولین بار تو رو بغل کردم چه حس لذت بخشی داشتم...خدایا هر روز وهمیشه هزاران هزار بار شکرت که منو لایق دونستی و بهم پانیذ ناز و خوش گلم ودادی .خدایا خودت نگه دار پانیذم باش                             &n...
7 دی 1391

شروع وبلاگ

عزیزه مامان و بابایی عمر من بعد از مدتها تونستم یه وبلاگ شخصی برات درست کنم وخاطرات مربوط بهتو توش بنویسم تا هر وقت انشاا... بزرگ شدی این خاطراتو بخونی           عزیز دلم میدونم که باید زودتر این وبلاگو درست میکردم ولی حالا هم دیر نشده من سعی میکنم از دورانی که تو شکم مامانی بودی و بنویسم تا الان که ٣سال و ٧ ماه و ١٤ روز داری تا انشا ا... به امید خدا بزرگ و خانم میشی ...
29 آذر 1391

انتظار زیبا

نفس مامانی کل ٩ ماهی که تو دل مامانی بودی من و بابایی فقط از خدای مهربون میخواستیم تو صحیح وسالم باشی .من هر روز قران میخوندم ایت الکرسی و ناد علی کبیر میخوندم واز خداوند میخواستم فرزند سالم وصالحی بهمون بده که خدا را هزاران هزار بار شکر دختر دسته گل و فرشته مهربونی مثل تو را به ما داد.البته بابایی هم همیشه سر نمازاش برای شما دعا میکرده ومیکنه. نفس من تو این ٩ماه من هر روز باهات حرف میزدم و موا ظبت بودم تا بهت سخت نگذره بابایی هم همه کارهای خونه و انجام میداد تا من بیشتر استراحت کنم وتو سالم تر بدنیا بیایی از اینجا هم از باباییت تشکر میکنم و میگم (مهران جون مرسی که به فکر من و دخترت بودی و هستی تو یه شوهر فداکار ویه بابای مهربونی ) ...
29 آذر 1391

بابا جون و مامان جون

دختر نازم اینجا جا داره اسم دو نفر و بیارم که واقعا از صمیم قلب به اندازه من وبابایی دوست دارن و اون هم باباجون و مامان جونه.باباجون و مامان جون وقتی شنیدن تو دختری خیلی خیلی خوشحال شدن همیشه برات دعا میکردن و میکنن که خداوند حافظت باشه و سالم باشی وهمیشه هواتو داشتن و دارن.البته دخترم میدونم تو هم همیشه یه عالمه دوسشون داری.مامان جون که میگه پانیذ ویتامینه باباجونه بابا جون و مامان جون پدر و مادر نمونه و فداکار و پدر بزرگ و مادر بزرگ مهربون و دوست داشتنی هستن        ...
29 آذر 1391

دخترم تاج سرم

عمر مامانی عشق بابایی بعد از سونو گرافی که انجام دادم تو تاریخ٢٥/٠٩/٨٧فهمیدیم که خدای بزرگ یه لطف دیگه ای بهمون کرده و این فرشته کوچولومون یه دختر نازه ...
24 آذر 1391

نتیجه ازمایش

عزیز دلم در تاریخ ٢٠/٠٦/٨٧ من و بابایی فهمیدیم خدای مهربون یه فرشته کوچولو تو دل مامانی قرار داده اون روز ما خیلی خوشحال شدیم و از خدای مهربون خواستیم همیشه پشت و پناه فرشته کوچیکمون باشه. ...
24 آذر 1391