پانیذپانیذ، تا این لحظه: 15 سال و 8 روز سن داره

پانیذ عشق بابا ومامانی

اولین کلاس دخترم

عشق مامانی الان حدود2ماهه که میبرمت کلاس زبان اولش فکر میکردم  توی کلاس نمیمونی اخه میدونی عشقم شما خیلی به مامان وابسته هستی ولی عزیز دلم نه تنها توی کلاس موندی بلکه خیلی هم از کلاس زبان خوشت اومد و وقتی من جلسه دوم کلاست بهت پیشنهاد دادم تنها بمونی ومن از کلاس بیام بیرون خیلی راحت پذیرفتی الهی قربون دختر خوشگل و خانمم بشم من ...
6 ارديبهشت 1393

اعتراف مامانی

دختر نازم نمیدونی مامانی برای اپلود عکسهات گیج شده بودم اول نمیدونستم چه جوری فرمت عکسهاتو عوض کنم بعد که یاد گرفتم وفرمت عکسهاتو عوض کردم حجم عکسهات زیاد بود و باید حجمشونو کم میکردم ول بلاخره با راهنمایی دوستای عزیز با کمکgoogleموفق شدم وچند تا از عکسهاتو اپلود کردم هورا دیگه مامانی قول میدم همیشه عکسهای دختر خوشگلمو تو وبلاگت بزارم عاشقتم ...
14 اسفند 1391

یه مشکل!!!!

مامانی الان چند روزه میخوام عکساتو بذارم نمیشه همش خطا میده ومیگه با این فرمت نمیتونید عکسی لود کنید یعنی چی کار کنیم عشقم ...
11 اسفند 1391

خوانندگی

عزیزدل من الان چند روزه برات گیتار خریدیم وتو از فیلم کلاه قرمزی که صد دفعه بیشتر دیدیش شعر بچه ننه و یاد گرفتی و گیتار میزنی و فقط میگی بچه ننه مثل منه الهی مامان فدات شم که موقع خوندن اونقدر تو حس میری و صداتو عوض میکنی که باورت میشه واقعا خواننده شدی الهی قربون خواننده خودم بشم من که این یه ذره شعر خوندنت از هر سمفونیه دلنوازی برام لذت بخشتره   ...
15 بهمن 1391

جسم خارجی:درد سر و نگرانی

عزیز دلم نفس مامانی سه شنبه روز خوبی برای من و بابایی نبود ما روز دو شنبه متوجه شدیم یه جسم خارجی خیلی کوچولو توی چشمهای خوشگلت هست و مجبور شدیم ببریمت کلینیک تا اقای دکتر با بیهوشی اون جسم خارجی که اندازه نوک سوزن بودو از چشمت در بیاره.نمیدونی مامانی وقتی اتاق عمل بودی من و بابایی چه حالی بودیم من که هزار بار مردم و زنده شدم تا اومدی پیشمون.بابا جون و مامان جون هم چون راهشون دور بود وخیلی نگرانت بودن صد مرتبه زنگ زدن. از وقتی هم که به هوش اومدی همش گریه میکردی  تا رسیدیم خونه پد و کندی واصلا نمیذاشتی برات قطره بریزم حتی با ووجود بابایی ماشالا زورمون بهت نمیرسید و چشمهای نازت و محکم فشار میدادی.بعد از کلی گریه هم لالا کردی&n...
29 دی 1391