یه خاطره در گوشی
عشق من دختر گلم میخوام یه خاطره از روز اول مدرست بنویسم که انشاا... بزرگ شدی اونو بخونی و بفهمی که مامان چه قدر عاشقانه دوست داره.عزیز دلم من روز اول مهر که گذاشتمت مدرسه وبرگشتم خونه از در مدرسه تا خونه و توی خونه تا وقتی دنبالت بیام گریه کردم اخه میدونی مامانی من تا حالا ازت دور نشده بودم وکلیییییییییییییییییییی دلم برات تنگ شده بود فکر میکردم در و دیوار خونه منو میخورن و همش ثانیه شماری می کردم تا زود ساعت 12:15 بشه بیام دنبالت حتی زنگ زدم به مامان جون و بابا جون تا باهاشون صحبت کنم ودلم اروم شه اونا هم کلیییییییییییییییییی از اینکه مدرسه رفتی ذوق کردن ومنو دلداری دادن و گفتن برای اینکه شاهد موفقیتهای هر روزت باشم باید یه ذره کوچولودوریتو تحمل کنم.خلاصه اینکه ظهر شد و وقت این شد که بیام دنبالت مامانی از بس عجله داشتم توی راه خوردم زمین ومجبور شدم برگردم خونه و لباسام و عوض کنم وهمین باعث شد 1دقیقه دیر برسم. حالا هم همش شما هر روز قبل از رفتن به مدرسه میگی مامان نخوری زمین دیر برسی